بهونه دلتنگی

بهونه دلتنگی شما چیه؟

بهونه دلتنگی

بهونه دلتنگی شما چیه؟

راز حلقه ازدواج از زبان فروغ فرخزاد

دخترک خنده کنان گفت که چیست راز این حلقه ی زر

راز این حلقه که انگشت مرا این چنین تنگ گرفته است به بر

راز این حلقه که در چهره ی او، این همه تابش و رخشندگی است

مرد حیران شد وگفت:

حلقه ی خوشبختی است،حلقه ی زندگی است

همه گفتند مبارک باشد، دخترک گفت :

دریغا که مرا باز در معنی آن شک باشد

سالها رفت و شبی

زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه ی زر، دید در نقش فروزنده ی او

روزهایی که به امید وفای شوهر به هدر رفته، هدر

زن پریشان شد ونالید که وای ،وای

این حلقه که در چهره ی او بازهم تابش و رخشندگی است

حلقه ی بردگی و بندگی است .

گریه یا خنده۱

این دختر برفی ای دی کسی بود که همینجوری پیداش کرد در ضمن بگم این وبلاگ دومم هست اولی رو به کل پاک کردم اومد سراغ این و بقیه عمرم تو کار چت بودیم  خیلی دوران خوبی بود ولی عمرم الکی تلف شد به هر حال از موضوع دور نشیم این دختر برفی اسمش زینب بود ولی من میگفتم سفید برفی چون هم اون راحت بود هم من مدتها با هم در تماس بودیم چه شب هایی که من مریض بودم و نمیتونستم بخوابم و اون با من صحبت میکرد. یا با هم درد و دل میکردیم برای هم سنگ صبور خوبی بودیم . 

 

کم کم به اون حس دوست داشتنی نمیدونم چی بگم حس غریبی بود . تا مدتها با هم بودیم. دختری بود به نظر من با بقیه دختر ها فرق میکرد  شاید بنظر من اینجوری بود چون برای من مکمل خوبی بود از حس تنهایی بیرونم اورده بود تا مدتی که با اون بودم حال و احوالم خوب بود . 

 

ولی بازم تقدیر من تنهایی بود نمیدونم چی شد زد زیر همه این دوستی ها رفت و من باز حالم از روزهای قبل بد تر شد و این شد که اومد این وبلاگ و گذاشتم اسمش هم مترسک چون واقعآ شدم مثل مترسک نه بخاطر اینکه بازیچه دست دیگرون شدم بخاطر اینکه مترسک وکه میگذارند تو زمین کشاورزی شما زمین کشاورزی رو زمین این دنیا حساب کنید منو مترسک و کشاورز و خدا یا اگر با کلمه خدا برای این تعبیر مشکل دارید تقدیر و گنجشک ها و پرندگان و کسانی که منو  شاید از تنهایی بیرون بیارند 

وقتی تقدیر(خدا) منو گذاشت رو زمین تا مدتها گنجشک ها از این مترسک میترسند  و وقتی که میفهمند که بابا این مترسک ازاری برای اونها نداره و کشاورزه که به اونها میخواد اسیب برسونه گنجشک ها با اون دوست میشوند و از تنهایی یه خورده درش میارند و کشاورز میفهمه و جای اون مترسک رو عوض میکنه و قیافه اون هم عوض میکنه و روز از نو روزی از نو همچین این کشاورز بی رحم این کارو میکنه تا فصل درو برسه و با اون داس خود مخصول رو برداشت میکنه و کار مترسک هم تمام میشه و اه و حسرت و تنهایی و ... میمونه واسه مترسک که شد بازیچه دست کشاورز. 

 

  خند و گریه این ماجرا کجا بود وقتی بود که در اوج خوشحالی خودم بودم که نه بابا این کشاورز 1 سود هم واسه مترسک داره اما با دیدن این وبلاگ دیدم که باید بیشتر از این ها از این کشاورز بگیرم تا جبران این خسارت ها رو بکنه.

عشق۱

عشق((کبر ندارد .غرور ندارد))

عشق ازادی است.

عشق هیچ منطقی را نمی شناسد.

عشق

عشق نه دادنی است و نه گرفتنی .عشق شریک شدنی است.