بهونه دلتنگی

بهونه دلتنگی شما چیه؟

بهونه دلتنگی

بهونه دلتنگی شما چیه؟

اثبات ساده وجود خدا

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند.
وقتی به موضوع "خدا " رسیدند. آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.
مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟

آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.

مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود.

مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند. آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.

مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش بلند و اصلاح نکرده پیدا نمی شد.

آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.

مشتری تائید کرد: دقیقاً ! نکته همین است. خدا هم وجود دارد ! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.
 

شوهر نمونه

تعدادی مرد در رخت کن یک باشگاه گلف هستند
موبایل یکی از آنها زنگ می زند
مردی گوشی را بر میدارد و روی اسپیکر می گذارد و شروع به صحبت می کند
همه ساکت میشوند و به گفتگوی او با طرف مقابل گوش می دهند
مرد: بله بفرمایید
زن: سلام عزیزم منم باشگاه هستی؟
مرد:سلام بله باشگاه هستم
زن: من الان توی فروشگاهم یک کت چرمی خیلی شیک دیدم فقط هزار دلاره میشه بخرم؟
مرد: آره اگه خیلی خوشت اومده بخر
زن:می دونی از کنار نمایشگاه ماشین هم که رد میشدم دیدم اون مرسدس بنزی که خیلی دوست داشتم رو واسه فروش آوردن خیلی دلم میخواد یکی از اون ها رو داشته باشم
مرد:چنده؟
زن:شصت هزار دلار
مرد:باشه اما با این قیمتی که داره باید مطمئن بشی که همه چیزش رو به راهه
زن: آخ مرسی یه چیز دیگه هم مونده اون خونه ای که پارسال ازش خوشم میومد رو هم واسه فروش گذاشتن 950000 دلاره
مرد: خوب برو بگو 900000 تا اگه میتونی بخرش
زن: باشه بعدا میبینمت خیلی دوست دارم.
مرد:خداحافظ
مرد گوشی را قطع میکند مرد های دیگر با تعجب مات و مبهوت به او خیره میشوند
بعد مرد می پرسد: این گوشی مال کیه؟؟؟

گریه یا خنده۱

این دختر برفی ای دی کسی بود که همینجوری پیداش کرد در ضمن بگم این وبلاگ دومم هست اولی رو به کل پاک کردم اومد سراغ این و بقیه عمرم تو کار چت بودیم  خیلی دوران خوبی بود ولی عمرم الکی تلف شد به هر حال از موضوع دور نشیم این دختر برفی اسمش زینب بود ولی من میگفتم سفید برفی چون هم اون راحت بود هم من مدتها با هم در تماس بودیم چه شب هایی که من مریض بودم و نمیتونستم بخوابم و اون با من صحبت میکرد. یا با هم درد و دل میکردیم برای هم سنگ صبور خوبی بودیم . 

 

کم کم به اون حس دوست داشتنی نمیدونم چی بگم حس غریبی بود . تا مدتها با هم بودیم. دختری بود به نظر من با بقیه دختر ها فرق میکرد  شاید بنظر من اینجوری بود چون برای من مکمل خوبی بود از حس تنهایی بیرونم اورده بود تا مدتی که با اون بودم حال و احوالم خوب بود . 

 

ولی بازم تقدیر من تنهایی بود نمیدونم چی شد زد زیر همه این دوستی ها رفت و من باز حالم از روزهای قبل بد تر شد و این شد که اومد این وبلاگ و گذاشتم اسمش هم مترسک چون واقعآ شدم مثل مترسک نه بخاطر اینکه بازیچه دست دیگرون شدم بخاطر اینکه مترسک وکه میگذارند تو زمین کشاورزی شما زمین کشاورزی رو زمین این دنیا حساب کنید منو مترسک و کشاورز و خدا یا اگر با کلمه خدا برای این تعبیر مشکل دارید تقدیر و گنجشک ها و پرندگان و کسانی که منو  شاید از تنهایی بیرون بیارند 

وقتی تقدیر(خدا) منو گذاشت رو زمین تا مدتها گنجشک ها از این مترسک میترسند  و وقتی که میفهمند که بابا این مترسک ازاری برای اونها نداره و کشاورزه که به اونها میخواد اسیب برسونه گنجشک ها با اون دوست میشوند و از تنهایی یه خورده درش میارند و کشاورز میفهمه و جای اون مترسک رو عوض میکنه و قیافه اون هم عوض میکنه و روز از نو روزی از نو همچین این کشاورز بی رحم این کارو میکنه تا فصل درو برسه و با اون داس خود مخصول رو برداشت میکنه و کار مترسک هم تمام میشه و اه و حسرت و تنهایی و ... میمونه واسه مترسک که شد بازیچه دست کشاورز. 

 

  خند و گریه این ماجرا کجا بود وقتی بود که در اوج خوشحالی خودم بودم که نه بابا این کشاورز 1 سود هم واسه مترسک داره اما با دیدن این وبلاگ دیدم که باید بیشتر از این ها از این کشاورز بگیرم تا جبران این خسارت ها رو بکنه.

گریه یا خنده

بازم سلام  

 امشب ۲بار اپ شدم این اقا امیر ما عشق الکی رو میگم ای بابا همین که این بغل لینکش کردم برام ۱ یادگاری گذاشت کارش وبلاگ  

برای قالب رفتم تو وبلاگش چون بعضی از دوستام گفتن قالب یه جوریه نمیدونم چه جوریه  به هر حال گفتم سنگ مفت و گنجشک مفت رفتم خداییش وبلاگش باحال قشنگ مینویسه اقا امیر اومدی به ما سر زدی ببین چقدر تعریفتو کردم 

 

چشم بابا خودم فهمیدم چقدر وراجی کردم قر نزنید سرم چون یه حال اساسی به من داد باید از اقا امیر تعریف کنم این حال اساسی چی بود تو لینکاش ۱ لینک و دیدم به اسم دختر برفی رفتم داخلش اما چیزی نبود خداحافظی کرده بود نمیدونم چرا ولی اگر فهمیدید به منم بگید حالا چرا اینو گفتم تا همین جاشو داشته باشید  تا براتون بگم 

 

سر کاری نیست . این داستان همچنان ادامه دارد

تبریک

سلام 

امروز جواب دانشگاه ازاد تو سایت گذاشتن و با تمام این همه خوندن ها(اره جونه عمه ام) دامپزشکی قبول شدم و به جامه پزشکی تسلیت میگم چون من میخوام وارد صنف کاریشون بشم  

در اخر به خودم و کسانی که میخوان بروند دانشگاه ارزوی موفقیت میکنم( مُردم از بس از خودم تعریف کردم)

عشق۱

عشق((کبر ندارد .غرور ندارد))

عشق ازادی است.

عشق هیچ منطقی را نمی شناسد.

عشق

عشق نه دادنی است و نه گرفتنی .عشق شریک شدنی است.