بهونه دلتنگی

بهونه دلتنگی شما چیه؟

بهونه دلتنگی

بهونه دلتنگی شما چیه؟

گریه یا خنده۱

این دختر برفی ای دی کسی بود که همینجوری پیداش کرد در ضمن بگم این وبلاگ دومم هست اولی رو به کل پاک کردم اومد سراغ این و بقیه عمرم تو کار چت بودیم  خیلی دوران خوبی بود ولی عمرم الکی تلف شد به هر حال از موضوع دور نشیم این دختر برفی اسمش زینب بود ولی من میگفتم سفید برفی چون هم اون راحت بود هم من مدتها با هم در تماس بودیم چه شب هایی که من مریض بودم و نمیتونستم بخوابم و اون با من صحبت میکرد. یا با هم درد و دل میکردیم برای هم سنگ صبور خوبی بودیم . 

 

کم کم به اون حس دوست داشتنی نمیدونم چی بگم حس غریبی بود . تا مدتها با هم بودیم. دختری بود به نظر من با بقیه دختر ها فرق میکرد  شاید بنظر من اینجوری بود چون برای من مکمل خوبی بود از حس تنهایی بیرونم اورده بود تا مدتی که با اون بودم حال و احوالم خوب بود . 

 

ولی بازم تقدیر من تنهایی بود نمیدونم چی شد زد زیر همه این دوستی ها رفت و من باز حالم از روزهای قبل بد تر شد و این شد که اومد این وبلاگ و گذاشتم اسمش هم مترسک چون واقعآ شدم مثل مترسک نه بخاطر اینکه بازیچه دست دیگرون شدم بخاطر اینکه مترسک وکه میگذارند تو زمین کشاورزی شما زمین کشاورزی رو زمین این دنیا حساب کنید منو مترسک و کشاورز و خدا یا اگر با کلمه خدا برای این تعبیر مشکل دارید تقدیر و گنجشک ها و پرندگان و کسانی که منو  شاید از تنهایی بیرون بیارند 

وقتی تقدیر(خدا) منو گذاشت رو زمین تا مدتها گنجشک ها از این مترسک میترسند  و وقتی که میفهمند که بابا این مترسک ازاری برای اونها نداره و کشاورزه که به اونها میخواد اسیب برسونه گنجشک ها با اون دوست میشوند و از تنهایی یه خورده درش میارند و کشاورز میفهمه و جای اون مترسک رو عوض میکنه و قیافه اون هم عوض میکنه و روز از نو روزی از نو همچین این کشاورز بی رحم این کارو میکنه تا فصل درو برسه و با اون داس خود مخصول رو برداشت میکنه و کار مترسک هم تمام میشه و اه و حسرت و تنهایی و ... میمونه واسه مترسک که شد بازیچه دست کشاورز. 

 

  خند و گریه این ماجرا کجا بود وقتی بود که در اوج خوشحالی خودم بودم که نه بابا این کشاورز 1 سود هم واسه مترسک داره اما با دیدن این وبلاگ دیدم که باید بیشتر از این ها از این کشاورز بگیرم تا جبران این خسارت ها رو بکنه.

نظرات 3 + ارسال نظر
هنگامه پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 16:44 http://rozanehayeman.nikblog.com

نمی دونم چی بگم ولی دلم سوخت برای مترسک .

سیب آبی شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 18:13 http://www.blue-apple.blogsky.com

سلام دوست من...
ممنون که اومدی و بهم سر زدی و ممنون از نظرت و اینکه چرت و پرتام رو خوندی...
من از وقتی که فیلم سینمایی مترسک رو دیدم از مترسک ها چندشم شد و یه جورایی می ترسم...
ولی یه جورای منم دلم برای مترسک سوخت...
ضمنا اینو بدون که کسی که یه روزی پیشت بوده و حالا نیست یا لیاقت تورو نداشته یا تو لیاقتشو نداشتی...توروخدا از حرفم دلخور نشو...من قصد توهین به تو و اون شخص رو نداشتم...
بازم بهم سر بزن...البته اگه حوصله چرت و پرتام رو داری ...
یه سری حرف دارم که اونا یه کم خوشحال کننده است و بعد دیگه میرم سر همون سیب آبی که بودم...
بازم ممنون...موفق باشی

ممنون که به مترسک سر زدی ولی امیدوارم من ادم خوار نشم
و اینو مطمئآ باش نه شما بلکه بقیه دوستان هم منو نصیحت کنند خیلی هم خوشحال میشم چه برسه ناراحت بشم

یکی مثل همه ،یکم خوب یکم بد یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 05:13 http://ice-dream.blogsky.com

آقا این دختر برفی میگی همونی نیست که رفته آمریکا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگه همونه من آیدیشو دارم.یه وبلاگ هم همینجا داشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد