از کجا باید شروع کرد ؟چون همه فکر هایی که عجالتآ در کله ام می جوشد مال همین الان است. ساعت و دقیقه و تاریخ ندارد
از زمانیکه همه روابط خودم با دیگران بریدهام می خواهم خودم را بهتر بشناسم.
خوب بود می توانستم کاسه سر خودم را باز کنم و همه این توده ی نرم خاکستری پیچ در پیچ کله خودم را در اورده و بیندازم دور. بیندازم جلو سگ.
در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را اهسته در انزوا می خورد و می تراشد.
این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیشامدهای نادر و عجیب بشمارند!
سلام ممنون که اومدید خوب می نویسید!